♥...در دوری لذتی هست که در با هم بودن نیست، چون در باهم بودن ترس از فراق هست و در دوری شوق دیدار...♥
آخ که چقدر سخته که یکی بشه همه ی دنیات ولی بدونی هیچ جای دنیای اون جا نداری! آخ که چقدر سخته لحظه لحظه زندگیتو به کسی فکر کنی که میدونی حتی یه لحظم بت فکر نمیکنه... از این دردا توی زندگی زیاده پس سعی کن باش بسازی و کنار بیای چون "درد" رو از هر طرف که بخونی درده! فقط باید سعی کنی "د" اولشو بشکنی جاش "م" بذاری یعنی باید بشی "مرد" ... نه چای تلخ و نه تلخی قهوه...! دیگر هیچ چیز تلخ تر از نبودنت نیست...! حرفش را ساده گفت:من لایق تو نیستم!! نمیدانم خواست لیاقتم را به رخم بکشد یا خیانت خودش را توجیح!! سکوتم را به حساب فراموشی نگذار... دلم به چیزهایی بند است که تو نمیدانی... تلنگری بزنی،آواره می شوم... شکستنی تر از آن هستم که محتاج سنگی باشم.. اینکه نامش زندگیست ما را کشت! آنکه نامش مرگ است با ما چه خواهد کرد..؟! دلم سوخت به حال پسرکی که وقتی گفتم: کفش هایم را خوب واکس بزن... گفت:خاطرت جمع باشد، مثل سرنوشتم برایت سیاهش میکنم...! عجب روزگار ناجوریه! اگه یه نفر بهت خیانت کنه ازش متنفر میشی! اما... اگه یه نفر به خاطر تو به یکی دیگه خیانت کنه عاشقش میشی! واقعا چراا؟؟ خیلی وقت است که " بی تابم " دلم تاب میخواهد و یک محکم که دلم هری بریزد پایین هر چه در خودش تلمبار کرده! غلط است...!! این تفکر که می پنداریم: زندگی میگذرد! بپذیر عزیزم زندگی می ماند، من و تو میگذریم...! خدایا یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار... خسته ام، یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر...! برایش نوشتم: " به امید فردای بهتر واسه هردومون " 2 هفته بعد شنیدم ازدواج کرد!! بعدها فهمیدم آن روز " الف " فردا را یادم رفته بود...! زندگی تمامش خطای دید است! من تو را میبینم و تو مرا نمیبینی...! جالبه نه؟؟ نمیدونم،میدونی یا نه؟ لحظه ی تولد من به همان ثانیه ای برمیگردد که تو برای اولین بار به من بگی: " دوستت دارم " دنیای دست ها از هر دنیایی بی وفا تر است! دست هایت را میگیرند، گرفتار عادت که شدی، همان دست ها را برایت تکان میدهند...! هیچکس نفهمید که زلیخا مرد بود. میدانی چرا؟ چون مردانگی میخواهد ایستاده پای کسی که مدام تو را پس می زند!! این روزها در خودم به دنبال کلیک راست میگردم! تا از خودم Copy بگیرم و کنار خودم Paste کنم... شاید از این تنهایی خلاص شوم...!! روزی که متولد شدم صدایی به گوشم طنین انداز شد و گفت: از این پس با تو خواهم بود. از او پرسیدم کیستی: گفت: غم. خیال کردم غم عروسکی خواهد بود و بعدها با او بازی خواهم کرد. اما وقتی به خودم آمدم دیدم عروسکی هستم در دست غم! بدترین شکل دلتنگی برای کسی این است که در کنارش باشی و بدانی هرگز به او نخواهی رسید... نمیدانم "دوستت دارم" چه واژه ای است که هرچه میگویی عاشق تر میشوی و هر که می شنود... مغرورتر...! ای کاش نقشه سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود...! تا مردمش به جای این همه خیانت کمی باوفا بودند! تنهایی وقتی سخته که بدونی: اونی که تنهات گذاشت، تنها نیست...! " شیشه" باش! اما به همه بگو از "سنگم" ! مردم این زمانه فقط دنبال شکستنند...! آشتی کن تو با خودت من هم قهر می کنم تا مرگ... روی تابوت چوبی ام بنویس: مرده دل ها عزا نمی خواهند...! درد دارد... وقتی میرود... و همه میگویند: دوستت نداشت و تو نمی توانی ثابت کنی که هر شب با "دوستت دارم" هایش خوابت میکرد! پیچک میشوم وحشی!! می پیچم به پروپای ثانیه هایت تا حتی نتوانی آنی بی من " بودن " را زندگی کنی...! باران نبار...! نبار لعنتی...! یارم با دیگری بیرون است سرما میخورد...! آهای کافه چی! سیگارها مشروب ها و ورق ها را بیاور و هرزه ها را دور میز جمع کن شاید غیرتی شد و برگشت...! پیک آخرو میبرم به سلامتی خدا، که تمومه آرزوهامو دونه به دونه جلوی چشمام پر پر کرد، تا عظمتش رو نشونم بده...!
طراحے: شـب هـاـے بـارانے |